حرف دل
دلم شکسته و می خوام خودمو خالی کنم
هر بار که یادی از سفر شد مژگان من از سرشک،تر شد گفتم که امیدم از در آید زان پیش که عمر من سرآید گویم که غمت به ما چه ها کرد در غربت زندگی رها کرد افسوس که این خیال خام است دیدار تو بر دلم حرام است گفتم سخنی که جان در او نیست دیدار تو هم جز آرزو نیست ای یاد تو عطر مهربانی وی چشم تو چشمه ی معانی پیچیده در این سرا صدایت آوای بلند خنده هایت شب ها منم و جهان تشویش گویم همه این حدیث با خویش: زان روز خزان که یار ما رفت یک عمر زکف،بهار ما رفت گیرم که بهار دیگر آید صد باغ و بهار از در آید با غمزدگی بهار،تلخست شیرینی روزگار،تلخست در شهر خیال،پر گشایم تا آنکه به دیدن تو آیم من ساکن کشور خیالم با یاد تو گرم شور و حالم گویم که اگر سفر گزینم وزلطف خدا تو را ببینم راهی به جهان تازه جویم با یاد تو این ترانه گویم: جسم تو اگر زمن جدا شد وین غمزدگی نصیب ما شد جان من و تو زهم جدا نیست اندوه فراق سهم ما نیست گر از دگران گسسته ام من کی از تو جدا نشسته ام من؟ هر لحظه تو در کنار مایی شیرینی روزگار مایی هر برگ به ارتعاش آید گویم که صدای پاش آید چون برگ خورد به پشت شیشه یاد تو کنم به دل همیشه گویم که چو شب زبام،سرزد انگشت تو ضربه ای به در زد! در مرغ سحر ترانه از توست هر جا نگرم نشانه از توست ای یاد تو شمع خانه ی من! وی نام تو در ترانه من! غم می خورم و زغصه شادم غم،عشق تو آورد به یادم غم،نامه آفریدگار است غم،شعر بلند روزگار است هر کس که غمی نداشت خام است بی غصه وجود ما تمام است دل گوهر آفریدگار است از علم غیب،یادگار است گر دل،زغم کسان نلزد سنگست و به یک درم نیرزد غم،محرم جان عاشقان است غم،زینت هر که مهربان است غم،حاصل عشق و مهربانی است غم،از دل عاشقان جدا نیست دل،عاطفه خیز و مهر جوشست بی نغمه عشق،دل خموشست آن دل که در او صفای غم نیست گورست و چنین پدیده کم نیست من با غم عاشقانه شادم دل در غم عاشقی نهادم غم از دل من اگر جدا بود این شور به شعر من کجا بود؟ غم،شعر مرا به رقص آرد تا بر لب عاشقان گذارد ای کاش غم از دلم نخیزد بی کس شوم ار که غم گریزد در خلوت من سرور،کم باد جانم به فدای جان غم باد!
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |